معنی نام پیشین شهر کاشمر

لغت نامه دهخدا

کاشمر

کاشمر. [م َ] (اِخ) نام شهری است در ترکستان منسوب بخوبرویان. (برهان) (ناظم الاطباء). به این معنی مصحف کاشغر است. (برهان قاطع چ معین، حاشیه ٔ لغت کاشمر). رجوع بکاشغر شود.

کاشمر. [م َ] (اِخ) بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، محدود است از طرف شمال به بخش ریوش از جنوب به شهرستان گناباد از خاور به بخش فیض آباد از باختر به خلیل آباد این بخش از 24 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 32247 نفر است دهستان مرکزی که شامل 9 آبادی است مرکز آن نیز خود کاشمر و جمعیت آن 5014 نفر میباشد ساکنین این دهستان بیشتر به داد و ستد در شهر مشغول میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کاشمر. [م َ] (اِخ) نام یکی از شهرستان های استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف خاور به شهرستان تربت حیدریه، از شمال به شهرستان نیشابور، از باختر و شمال باختری به شهرستان سبزوار و کویر جندق، از جنوب بکوه یخاب و بلوک بجستان و شهرستان گناباد.
آب و هوا: شهرستان کاشمر بواسطه ٔ پستی و بلندی مناطق مختلفه آب و هوای متغیری دارد بطوری که در قسمت شمال خاوری هوای سردسیر و مرطوب زمستان آن طولانی است. در شمال باختری هوای معتدل و آبهای گوارائی دارددر اطراف شهر کاشمر هوا گرم سیر سالم و آب گوارا است و در قسمتهای جنوب شهرستان بواسطه ٔ مجاورت با کویر نمک، هوا بسیار گرم و خشک و آبها عموماً شور است.
قومیت و نژاد: بطور کلی امروز در هیچ یک از نقاط نژاد خالص که بتوان از نظر خصائص اخلاق و روش اجتماعی تشخیص داد وجود ندارد در این شهرستان نیز بر اثر پیش آمد و حوادث تاریخی مانند حمله ٔ اسکندر و غلبه ٔ عرب و هجوم قبایل وحشی مغول و تاتار و ترکمن، نژاد مختلفی تشکیل داده حتی از همین نژادها در گوشه و کنار بعضی دهات مانند ایور عرب و ترکمن و قریه ٔ موشک از نژاد ازبک میباشد و نیز در زمان نادرشاه افشارعده ای از طوایف بختیاری به بعضی قراء این شهرستان مانند نامق و غیره کوچانده شده و در مرور زمان با طوایف مختلفه آمیخته امروزه به صورت قوم واحدی در آمده اند.
ارتفاعات: بطور کلی در این حوزه دو رشته ارتفاعات وجود دارد یکی رشته ٔ شمالی که از بلوک خواف شروع و از شمال تربت حیدریه گذشته در گردنه ٔ محمدمیرزا شوسه ٔ اصلی مشهد به زاهدان را قطع و تا قریه ٔ حصار، آخرین حد تربت حیدریه، امتداد دارد سپس به طرف باختر کشیده شده در این رشته کوه یک سلسله کوه ها و تپه ماهورها که مربوط به دوران سوم زمین شناسی است، در حدود عطائیه و شادی مشاهده می شود و هم چنین در قسمتهای بلوک کوه سرخ کوه های مربوط بدوران چهارم زمین شناسی هنوز قله های مخروطی شکل آن دیده می شود مانند کوه آتش فشان در شمال قریه ٔ ریوش مرکز بخش ریوش که نام اصل آن آتش فشان بوده که بومیان هم آنجا را آتشان می خوانند و کوه باغدشت دارای اشجار جاتلانقوش و بادام زیادی بوده از سال 1308 به بعد زغال سوزان بتدریج اغلب اشجار را قطع نموده اند. درقسمت باختری کوه سرخ قله ٔ آتش فشانی دیده می شود و آب گرم معدنی از دامنه ٔ آن جاری است دیگر از کوههای معروف کوه دروند و کوه گرماب است که مرکز رشته ٔ کوه شمالی است که دارای قلل مخروطی آتش فشانی بوده است و چشمه ٔ آب گرم از زیر آن جریان دارد. دوم رشته ٔ جنوبی که از کال رودنجی شروع و به کوه یخاب ختم می شود این رشته که معروف به کوه مغان میباشد از جمله کوه های بسیار قدیمی است که سالیان دراز در زیر آب دریای کم عمق آسیای مرکزی پنهان بوده پس از چین خوردگی خلیج فارس از زیر آب بیرون آمده در مقابل نور خورشید قرار گرفته دارای تپه های گچی است. آب در این کوه بندرت یافت میشود تلخ و شور است و قابل کشت و زرع نیست. راه مالروبجستان به کاشمر از دهنه ٔ معروف به گرماب از همین کوه می گذرد.
جلگه: شهرستان کاشمر را از حیث پستی و بلندی و آب و هوا و محصولات طبیعی به چهار منطقه ٔ مختلف میتوان تقسیم نمود. قسمت اول منطقه ٔ کوهستان شمالی است که اصلاً جلگه وجود ندارد اراضی نسبهً همواری که در میان دره های این کوهستان به عرض 6 و طول 10 الی 30هزار گز مشاهده می شود مانند جلگه ٔ عطائیه و پس کمر طرق و قراچه. دوم قسمت لب کویر که دارای پستی و بلندی هائی است نمیتوان آن را جلگه نامید بواسطه ٔ قلت جمعیت و کمی آب دارای اهمیتی نیست. سوم قسمت جنوبی دارای دشت حاصل خیزی است که از خاور سعدالدین شروع و به دهنه ٔ کوه رودنجی تا مقابل شمس آباد محولات کشیده شده است. چهارم جلگه ٔ مهم و حاصلخیز آباد پرجمعیت این منطقه که شهر کاشمر و قراء و قصبات مهم و قنوات متعدد اراضی مستعد کشت و زرع در این قسمت واقع است که طول آن دوازده هزار زرع و از خاور شهر شروع و در 146هزارگزی باختر تا دهنه ٔ کوه سفید و درونه ختم می شود این منطقه دارای هوای معتدل و با اندک توجهی ممکن است از بهترین جلگه های حاصل خیز خراسان بشمار رود.
کویر: در قسمت جنوب باختری این شهرستان یعنی از مقابل یونسی تا باختر سعدالدین بندرت کویر نمک وجود دارد که از بقایای دریاچه ٔ سابق است. در فصل زمستان و هنگام بارندگی عبور از آن با وسایط نقلیه و چهارپا مقدور نیست عرض آن از دوهزار گز تا 20هزار گز میرسد راه های مالرو بجستان فردوس به کاشمر از همین کویر میگذرد.
رودخانه: در این شهرستان رودخانه ای که دارای اهمیت باشد وجود ندارد فقط از دره های کوهستانی شمالی درفصل بهار نهرهائی از آب برف و باران تشکیل و در فصل تابستان خشک میشود. از همه مهمتر رودخانه ای است که از چشمه سارهای دره مرکزی کوه سرخ که از شمال ریوش سرچشمه گرفته، قرائی که در مسیر آن واقع است مشروب می نماید.
زبان: بطور کلی زبان مردم این سامان فارسی است فقطدر پشت کوه درونه زبان بلوچی بین خودشان متداول است که ارزش عمومی ندارد. در قسمت کوه سرخ نیز پاره ای اصطلاحات محلی وجود دارد که ممکن است از ریشه ٔ زبان فارسی ساسانیان دانست با تمام تحولات تاریخی مانند غلبه ٔعرب و مغول ریشه ٔ زبان فارسی تاکنون محفوظ مانده است.
سازمان اداری: شهرستان کاشمر از چهار بخش بنام حومه، ریوش، خلیل آباد، بردشکن و متشکل از 152 آبادی است که مجموع نفوس آن تا آخر سال 1328، 107902 نفر بوده است علاوه بر آن طوایف دیگری مانند طایفه ٔ طاهری طوایف بلوچ خان زائی و گرگ زائی و اسماعیل زائی و طایفه ٔبهمدی در اطراف شهرستان بطور چادرنشین زندگی مینمایند. این شهرستان بواسطه ٔ دو رشته جاده ٔ شوسه ٔ عمومی یکی از طریق تربت حیدریه و دیگری از سبزوار بمرکز استان نهم اتصال دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کاشمر. [م َ] (اِخ) کشمیر و اکنون نیز ترشیز را کاشمر نامند. (برهان قاطع چ معین). نام قریه ای است از قرای ولایت ترشیز و آن را کشمر و کشمیر نیز گفته اند گویند زردشت حکیم پیغمبر زردشتیان دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کشته یکی در اینجا و دیگری در قریه ٔ فارمد ازقرای طوس خراسان و بمرور دهور این دو درخت بلند و سطبر و پر شاخ شده اند و دیدن آن سرو مایه ٔ تعجب بینندگان میشده و مرغان بسیار بر شاخسار آن آشیان داشتند چون صفت این سرو در مجلس متوکل عباسی خلیفه ٔ عهد مذکور شده و مشغول بعمارت جعفریه سرمن رای مشهور به سامره بوده بخاطرش افتاد که آن سرو را قطع کرده به بغدادبیاورند حکمی بطاهربن عبداﷲبن طاهر ذوالیمینین نگاشت که آن درخت را قطع کرده در گردونها نهند و شاخه های آن را در نمد گرفته بر شتران بار کرده برسانند چون جماعت زردشتیان از این حکم مستحضر شدند پنجاه هزار دینار به طاهر میدادند که درخت را قطع نکند که آیتی است آشکار بر بزرگواری زردشت. عبداﷲ قبول نکرده بقطع درخت حکم کرد. بقول مؤلف تاریخ جهان نمای از مدت عمر آن درخت تا سنه اثنا و ثلثین و مأتین یکهزار و چهارصد و پنجاه سال گذشته بود که قطع کردند و دور آن درخت بیست و هفت تازیانه و هر تازیانه ارشی و ربع ارشی بوده و گفته اند که در سایه ٔ آن درخت زیاده از ده هزار گاو و گوسفند قرار می گرفتند و چون آن درخت بیفتاددر آن حدود زمین بلرزید و بکاریزها و بناها خلل راه یافت و اصناف مرغان بیرون از حد و حصر از شاخسار آن درخت پریدن کردند چنانکه پوشیده گشت و مرغان به انواع اصوات خویش نوحه و زاری میکردند و صدای مختلف بر می آوردند فقیر مؤلف گوید: اگرچه این تفصیل در کتب مسطور است ولی بلندی سرو و راستی بالای آن را این قدر شاخ و برگ نخواهد بود که ده هزار گاو و گوسفند در سایه ٔ آن خسپند ولی چنار و نارون کهن سال را سایه بسیار خواهد بود چنانچه شنیده و دیده شده همانا آن درخت کاج بوده و به سرو شهرت کرده و لغت کاجغر نیز دلالت بر این معنی میکند و میشاید کاجخر بوده یعنی کاج بزرگ وکاجخر و کاژغر و کاشمر تبدیل آن باشد زیرا که کاش مبدل کاج است. و سرو لغت عربی است و آن را انواع است مانند سرو سهی و سرو سیاه که ناژو خوانند و به عربی صنوبر صغار خوانند و سرو را به پارسی راست بالا گویند الحاصل خرج تنه ٔ آن تا بغداد پانصدهزار درم شد و شاخهای آن بر هزار و سیصد شتر حمل شده بود و چون به یک منزلی جعفریه رسیده بود غلامان ترک شب هنگام بر سر متوکل ریخته تن او را پاره پاره کردند چنانکه در تواریخ است هفت قطعه شده بود و بندگان خدا را از شر آن شریرنجات دادند و نام سرو کشمری بین الشعرا مشهور و در اشعار مذکور است چنانچه امیر معزی گفته:
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر.
(انجمن آرا) (آنندراج).
درباره ٔ سرو کاشمر یا سرو کشمر در کتاب «مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی » تألیف دکتر معین چ 1 چنین آمده است:
$
$
یکی سرو آزاده را زردهشت
به پیش در آذر اندر بکشت
نبشتش بر آن زاد سرو سهی
که پذرفت گشتاسب دین بهی
گوا کرد مر سرو آزاد را
چنین گستراند خرد داد را
چو چندی بر آمد بر این سالیان
ببد سرو بالا، ستبرش میان
چنان گشت آزاد سرو بلند
که بر گرد او بر نگشتی کمند
چو بالا بر آورد بسیار شاخ
بکرد از بر او، یکی خوب کاخ
چهل رش ببالا و پهنا چهل
بکرد از بنه اندرو آب و گل
چو ایوان بر آوردش از زرّ پاک
زمینش همه سیم و عنبرش خاک
برو برنگارید جمشید را
پرستنده ٔ ماه و خورشید را
فریدون ابا گرزه ٔگاوسار
بفرمود کردن بر آنجا نگار
همه مهتران را بدانجانگاشت
نگر تا چنین کامکاری که داشت ؟
چو نیکو شد آن نامور کاخ زر
بدیوارها بر نهادش گهر
بگردش یکی باره ٔ آهنین
نشست اندرو کرد شاه زمین
فرستاد هر سو بکشور پیام
که: «چون سرو کشمر بگیتی کدام ؟»
«ز مینو فرستاد زی من خدای
مرا گفت ازینجا بمینو گرای »
«کنون جمله این پند من بشنوید
پیاده سوی سرو کشمرروید».
باید دانست که درخت سرو از دیرباز علامت و نشانه ٔ ایران باستان بود همچنانکه درخت بلوط نشانه ٔ ملت ژرمانی است، اینکه در قالیها، فرشها و غیره نقش سروهای شاخه برگشته بسیار دیده میشود بقایای آثار همان سنت ملی است اما داستان سرو کشمر از اینقرار است: ابوالحسن علی بن زید بیهقی در تاریخ بیهق نویسد:«قصه ٔ سرو دیه کشمر و سرو دیه فریومد: زردشت که صاحب المجوس بود دو طالع اختیار کرد و فرمود تا بدان دو طالع دو درخت سرو بکشتند: یکی در دیه کشمیر طرثیث یکی در دیه فریومد و در کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد که: این دو درخت گشتاسب ملک فرمود تا بکشتند. المتوکل علی اﷲ جعفربن المعتصم خلیفه را این درخت وصف کردند، و او بنای جعفریه آغاز کرده بود، نامه نوشت به عامل نیشابور خواجه ابوالطیب و به امیر طاهربن عبداﷲبن طاهر که باید آن درخت ببرند وبر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخه های آن در نمد دوزند و بفرستند. تا درودگران در بغداد آن درخت راست بازنهند و شاخه ها بمیخ بهم باز بندند چنانکه هیچ شاخ و فرع از آن درخت ضایع نشود تا وی آن بیند، آنگاه در بنا بکار برند، پس گبرکان جمله جمع شدند خواجه ابوالطیب را گفتند ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانه ٔ خلیفه را خدمت کنیم، درخواه تا از این بریدن درخت درگذرد، چه هزار سال زیادت است تا این درخت کشته اند، و این در سنه ٔ اثنتین و ثلاثین و مأتین بود و از آن وقت که این درخت کشته بودند تا بدین وقت هزار و چهارصد و پنج سال بود و گفتند که قلع و قطع این مبارک نیاید و بدین انتفاع دست ندهد. پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از آن خلفا و ملوک بود که فرمان وی بر وی رد توان کرد. پس خواجه ابوالطیب امیر عتاب بن ورقاء الشاعر الشیبانی را - و او فرزند عمروبن کلثوم الشاعر بود - بدین عمل نصب کرد و استادی درودگر بود در نیشابور که مثل او نبود او را حسین نجار گفتندی مدتی روزگار صرف کردند تا اره ٔ آن بساختند و اسباب آن مهیا کردند و استداره ٔ ساق این درخت چنانکه در کتب آورده اند مساحت بیست و هفت تازیانه بوده است هر تازیانه رشی و ربعی بذراع شاه، و گفته اند در سایه ٔ آن درخت زیادت از ده هزار گوسفند قرار گرفتی و وقتی که آدمی نبودی و گوسپند و شبان نبودی، وحوش و سباع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغ گوناگون بر آن شاخه ها مأوی داشتند که اعداد ایشان کس در ضبط حساب نتواند آورد. چون بیوفتاد، در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناهای بسیار خلل کرد و نماز شام انواع و اصناف مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری میکردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند، و گوسپندان که در ظلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند. پانصدهزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند، آن روز که به یک منزلی جعفریه رسید آن شب غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و از آن برخورداری نیافت - قال علی بن الجهم فی قصیده: السرو یسری والمنیهتنزل - و این بود شب چهارشنبه لثلاث خلون من شوال سنه اثنین و ثلاثین و مأیتن. باغر ترکی با جماعتی از غلامان به اشارت منتصر قصد متوکل کردند و متوکل در مجلس لهو نشسته بود... و آن بر یک منزل جعفریه بماند تاعهدی نزدیک، و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود - ابوالطیب طاهر - وهر که در آن سعی کرده بود جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب، هیچکس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است.» «و سرو فریومذ عمر و بقا بیش از آن یافت تا سنه ٔ سبع و ثلاثین و خمسمائه بماند. دویست و نود و یک سال پس از سرو کشمر، و مدت بقای این سرو در فریومد هزار و ششصد و نود و یکسال بود، پس امیر اسفهسالار ینالتکین بن خوارزمشاه فرمود تا آن را بسوختند و حالی ضرری به وی و حشم وی نرسید، ازیرا که بواسطه ٔ آتش در آن تصرف کردند و آن درخت زردشت آتش پرست کشته بود و ممکن بودی که اگر ببریدندی اتفاقی عجیب پدید آمدی و بعد از آن امیر ینالتکین بماند تا سنه احدی و خمسین و خمسمائه، چهارده سال دیگر بزیست و خاصیت درخت فریومد آن بودکه هر پادشاه که چشم او بر آن افتادی او را در آن سال نکبت رسیدی و عمرها این تجربه مکرر گردانیده بودند». درباره ٔ قول مؤلف کتاب مزبور راجع بسرو کشمر چند نکته قابل ذکر است: نخست آنکه تاریخ قتل متوکل عباسی و تاریخ قطع سرو کشمر را که هر دو در یک سال اتفاق افتاده سال 232 هَ. ق. نوشته و این درست نیست چه متوکل در سال 247 به قتل رسیده و سال 232 تاریخ جلوس او بر مسند خلافت است نه تاریخ وفات او. دوم آنکه در ابتدای داستان، کاشتن درخت کشمر را به خود زردشت نسبت دهد و در اثنای آن گوید که قطع آن در سنه ٔ 232 انجام گرفت و تا این وقت 1405 سال گذشته بود چون عدد اول را از دوم بکاهیم بازمانده 1173 خواهد بود یعنی در آغاز تاریخ هجرت 1173سال از زمان کشت درخت (و به عبارت دیگر از عصر زندگانی زرتشت میگذشت) هجرت پیامبر اسلام در سال 623 م. انجام گرفته و چون این عدد را نیز از 1173 تفریق کنیم تفاضل 550 خواهد بود. بنابراین قول، تاریخ کاشتن سرو مزبور در حدود 550 ق. م. انجام گرفته و این عدد فقط اندکی با تاریخ معمول سنتی زرتشتیان اختلاف دارد چه طبق محاسبه ٔ عادی زرتشت در 660 ق.م. متولد و در 77 سالگی یعنی در 583 ق.م. شهید شده و بنابراین روایت در سال 550 ق. م. 33 سال از وفات زرتشت گذشته بود. در ادبیات پارسی و فرهنگها سرو کشمر شهرتی دارد:
بروی حوری رویش چو نقش مانی
زدست ترکی قدش چو سرو کشمر.
مسعود سعد.
بلند قامت ایشان چو سرو در کشمر
بدیع صورت ایشان چو نقش در کشمیر.
امیر معزی.
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو توبه کاشمر اندر.
امیر معزی.
(مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی صص 339- 342).
در فرهنگ جغرافیائی آمده است: مرکزشهرستان که نام اصلی آن ترشیز بوده در زمان رضاشاه کاشمر نامیده شده بطوری که تاریخ نشان میدهد این شهردر زمان تسلط اعراب و حمله ٔ مغول ویران شده است. شهر کاشمر که ساختمان آن قبل از ظهور زردشت میباشد الحال از آثار آن به نام منار کشمر باقی است در زمین خرابه های آن در دهستان کنار شهر، سه قریه به نام کشمیر، علی آباد، آمامشیر بنا شده است. هوای شهر گرمسیر است و آب آن شیرین و گوارا. دارای سه رشته قنات به نام قنات فیض آباد، قنات سلطانیه و غیره وده آب انبار و بعضی از آنها بقدری بزرگ است که پس از پر شدن میتوان آب یکساله ٔ یک محله را تأمین کرد. دارای پنج خیابان جدید الاحداث است: خیابان گلشن، خیابان امام زاده، خیابان زنده، خیابان جم، خیابان سبزوار. و بازار قدیم و یک بیمارستان 10تخت خوابی دارد بنام عصمتیه. یک دبیرستان پسرانه و 5 دبستان دارد. موقعیت شهر در جلگه و سکنه ٔ آن مطابق آخرین آمار سال 1328، 12052 نفر بوده. شغل آنان کسب و تجارت است در حدود 350 باب مغازه های مختلف دارد. از آثار باستانی آن مقبره و مزار سید حمزه برادر امام رضا علیه السلام است در این مقبره درختهای کاج کهن سالی است بنا به اظهار مطلعین محل 800 سال قبل کاشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


پیشین

پیشین. (ص نسبی) منسوب به پیش. سابق. قبلی. اقدم. مقدم. سالف. سلف. قدیم. متقدم. گذشته: و چنین گویند که بشریعت توریه اندر و بدان شریعتهای پیشین، نماز دیگر فریضه تر بودی و گرامی تر... (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
ز شاهان پیشین همی بگذرد
نفس داستان را به بد نشمرد.
فردوسی.
چنین بود تا بودکار جهان
بزرگان پیشین و شاهنشهان.
فردوسی.
برآیین شاهان پیشین بدیم
نه بیکار و بر دیگر آیین بدیم.
فردوسی.
بر آیین شاهان پیشین رویم
همان از پس فره و دین رویم.
فردوسی.
که کس را ز شاهنشهان آن نبود
نه از نامداران پیشین شنود.
فردوسی.
ز دانای پیشین شنیدم سخن
که یادآورد روزگار کهن.
فردوسی.
بگیتی کسی مرد ازینسان ندید
نه از نامداران پیشین شنید.
فردوسی.
بتو داده بودند و بخشیده راست
ترا کین پیشین نبایست خواست.
فردوسی.
بدو گفت شاهان پیشین دراز
سخن خواستند آشکارا و راز.
فردوسی.
جهود و مسیحی نماند بجای
در آرد همه دین پیشین ز پای.
فردوسی.
هم آیین پیشین نگه داشتم
سپه را براو هیچ نگذاشتم.
فردوسی.
بزرگان که شاهان پیشین بدند
ازین کار بر دیگر آیین بدند.
فردوسی.
از آن شاه ناپاکتر کس ندید
نه از نامداران پیشین شنید.
فردوسی.
نگه کن که دانای پیشین چه گفت
که کس را مباد اختر شوم جفت.
فردوسی.
نباید کزین راستی بگذرم
چو شاهان پیشین بپیچد سرم.
فردوسی.
مزن رای جز با خردمند مرد
ز آیین شاهان پیشین مگرد.
فردوسی.
بیامد دوان پای او [پای اردشیر] بوس داد
ز ساسان پیشین همی کرد یاد.
فردوسی.
بر آیین شاهان پیشین رویم
سخنهای آن برتران بشنویم.
فردوسی.
بدو گفت شبگیر چون دخترم
به آیین پیشین بیاید برم.
فردوسی.
چنین گفت دهقان دانش پژوه
مر این داستان را ز پیشین گروه.
فردوسی.
درختان ببینی که آن کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید.
فردوسی.
کس از نامداران پیشین زمان
نکردند آهنگ زی آسمان.
فردوسی.
ز ما بستد آیین پیشین ما
که افزون کند فره و دین ما.
فردوسی.
مراو را به آیین پیشین بخواست
که این رسم و آیین بد آنگاه راست.
فردوسی.
پرستیدن شهریاران همان
از امروز تا عهد پیشین زمان.
فردوسی.
به روزگار دوشنبد نبید خور بنشاط
به رسم موبد پیشین و موبدان موبد.
منوچهری.
کنون این داستان ویس و رامین
بگفتند آن سخندانان پیشین.
فخرالدین اسعد گرگانی.
در این اقلیم کآن دفتر بخوانند
بر آن تا پهلوی از وی بدانند.
کجا مردم در این اقلیم هموار
بدند آن لفظ پیشین را خریدار.
فخرالدین اسعدگرگانی.
بریدی سیستان که در روزگار پیشین به اسم حسنک بود، شغلی بزرگ و با نام، بطاهر دبیر دادند. (تاریخ بیهقی).
ارجو که باز بنده شود پیشم
آن بیوفا زمانه ٔ پیشینم.
ناصرخسرو.
این بود خوی پیشین عالم را
کی باز گردد او ز خوی پیشین.
ناصرخسرو.
گفتا چو ستور چند خسبی
بندیش یکی ز روز پیشین.
ناصرخسرو.
بروزگار پیشین در اسپ شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستند از بهر آنک ملک جهان از آن ایشان بود و هرکجا در عرب و عجم اسپ نیکو بودی بدرگاه ایشان آوردندی. (نوروزنامه). و در میانه ٔ ما در ایام پیشین قحطی سخت پیدا شد. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 296).
همان لهو و نشاط اندیشه کردند
همان بازار پیشین پیشه کردند.
نظامی.
بگویم زر پیشین نو نیرزد
چو دقیانوس گفتی جو نیرزد.
نظامی.
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت امور مملکت سستی کردی. سعدی (گلستان). یکی از جلسای بی تدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مراین نعمت بسعی اندوخته اند. سعدی (گلستان). یاد دارم که در ایام پیشین من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم. سعدی (گلستان). اسکندر رومی را پرسیدند دیارمشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزائن و عمر و ملک بیش ازین بود و چنین فتحی میسر نشد. سعدی (گلستان).
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه ٔ پیشین تا روز پسین باشد.
حافظ.
|| اول. نخست. نخستین. اولین:
ز پیشین سخن و آنکه گفتی ز پس
بگفتار دیدم ترا دسترس.
فردوسی.
آل یاسین مر چین را دومین چین است
تو به چین دومین شو نه بدان پیشین.
ناصرخسرو (دیوان ص 342).
گفت الجارثم الدار؛ پیشین خداوند سرای آنگاه سرای. گفت شیخ بوسعید را بگوی کلاهی فرستادی، پیشین سری باید تا کلاه بر وی نهی. و اسب که پیر را ندیده باشد و چون پیشین باربیند بگریزد و داند که دشمن است. (کیمیای سعادت غزالی). چون زلیخا یوسف را بخود دعوت کرد، پیشین برخاست و آن بت را که بخدائی میداشت روی بپوشید. (کیمیای سعادت غزالی). || پیشتر. جلوتر:
دگر ره بود پیشین رفته شاپور
بپیش آهنگ آن بکران چون حور.
نظامی.
پیغامبر پیشدستی میکرد از غایت تواضع و سلام میداد و اگر تقدیراً سلام پیشین ندادی هم متواضع او بودی. (فیه مافیه ص 105). هنوز آدم نیامده فرشتگاه پیشین حاکم کردند بر فساد. (فیه مافیه ص 203). حضرت رسول (ص) را پیشین بخواب میدیدند و حال آن مسکین چنان شد که حضرت سلطان العلماء را به پیشین فرموده بود بیست جوق گویندگان مرثیه های حضرت مولانا را که پیشین گفته بود می سراییدند. (مناقب افلاکی. نقل از ص 304 فیه مافیه). || آنچه پیش از دخول در کار به تعارف دهند. (حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله):
وعده هاشان کرد و هم پیشین بداد
بر دکان اسبان و نقد و جنس و زاد.
مولوی.
|| قبل. ماقبل. سابق:
پس از جنگ پیشین که آمد شکست
بتوران پر از درد بودند و پست.
فردوسی.
ببهرام گفتند کای شهریار
تو این را چنان گرگ پیشین مدار.
این گرگ پیر چنگ پیشین روز بدیده بود و حال ضعف خداوندش، در شب کس فرستاده بود نزد کدخدای علی تکین... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). || ظهر. ظهیره. (زمخشری). ظهیر. گرمگاه. نیمروز:
نه از آن روز فرو رفته ٔ عمر
پس پیشین خبری خواهم داشت.
خاقانی.
چو باشد روز را هنگام پیشین
ز من خواهد حریر بربر و چین.
فخرالدین اسعد گرگانی.
واپسین یار منی در عشق تو
روز برنائی به پیشین آورم.
خاقانی.
در نیمشب چو صبح پسین در گرفته ایم
در ملک نیمروز به پیشین رسیده ایم.
خاقانی.
بس به پیشین بدیده ای خورشید
که چو کژ سر نمود کژ نظرست.
خاقانی.
شد روز عمر زآن سوی پیشین و روی نیست
کاین روز رفته باز به روزن درآورم.
خاقانی.
روز امید به پیشین برسد
ترسم آوخ که زوالش برسد.
خاقانی.
روز عمر آمد به پیشین ای دریغ
کار برنامد به آیین ای دریغ.
خاقانی.
گرچه بهین عمر شد روزبه پیشین رسید
راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم.
خاقانی.
گرچه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
بیش پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست.
خاقانی.
نمی شد یکی بر دگر کامگار
ز پیشین درآمد بشب کارزار.
نظامی.
بپای همت من این دو عالمست دو کفش
که صبح پوشم و پیشین برهنه پا گردم.
حکیم رکنای کاشی (از آنندراج).
- خواب پیشین، خواب پیش از نیمروز:
ز سنت نبینی از ایشان اثر
مگر خواب پیشین و نان سحر.
سعدی.
- دندان پیشین، ثغر. ثنیه. دندان های پیشین. ثنایا. رجوع به ثنایا شود:
یکی را بگفتم ز صاحبدلان
که دندان پیشین ندارد فلان.
سعدی.
بسبابه دندان پیشین بمال
که نهی است در روزه بعد از زوال.
سعدی.
و چون هر دو دندان پیشین او بیفتد... آنرا ثنی گویند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 178). هتم، شکسته شدن دندان پیشین کسی از بن. (منتهی الارب).
- سرای پیشین، بیرونی: و در دهلیز سرای پیشین عدنانی بنشست. (تاریخ بیهقی). او بسرای پیشین بنشست. (تاریخ برامکه).
- صبح پیشین، صبح کاذب.
- صف پیشین، صف مقدم:
صف پیشین شیعیان حیدرند
جز که شیعت دیگران صف النعال.
ناصرخسرو.
از آن صف پیشین نمائی و طائی
بجزغمر غمرالردائی نبینم.
خاقانی.
- نماز پیشین، صلوه ظهر. (منتهی الارب). صلوه اولی. نماز نیمروز. پیشین نماز. رجوع به نماز شود. صاحب آنندراج گوید: نماز ظهر را پیشین از آن گویند که جبرئیل علیه السلام رسول صلی اﷲ و علیه و آله و سلم را اول از هر نمازها نماز ظهر تعلیم کرده بود. (آنندراج): و هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند و حرب کردند چاشتگاه تا نماز پیشین... (ترجمه ٔ طبری بلعمی). و چنین گویند که بشریعت توریه اندر و بدان شریعتهاء پیشین، نماز دیگر فریضه تر بودی و گرامی تر و این نماز را صلوه الوسطی خوانند از بهر آنکه بمیان چهار نماز است: نماز بامداد و نماز پیشین و نماز شام و نمازخفتن. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
نماز پیشین انگشت خویش را بر دست
همی ندیدم من این عجایبست و عبر.
فرخی.
چون وقت نماز پیشین بود درهای حصار بگشادند. (تاریخ سیستان). چون روز شد تا نماز پیشین حرب میان ایشان قایم بود. (تاریخ سیستان). امیر نزدیک نماز پیشین به کوشک معمور رسید (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). سخن میرفت و جنایات وی را (امیر یوسف را) میشمردند. و آخرش آن که چون روز بنماز پیشین رسید... امیر یوسف را دیدم برپای خاست. (تاریخ بیهقی ص 252). و خواجه ٔ بزرگ احمد حسن هر روز برای خویش به در عبدالاعلی بار دادی و تا نماز پیشین بنشستی. (تاریخ بیهقی ص 246). و نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست. (تاریخ بیهقی ص 262). چون نماز پیشین بکردیمی بیگانگان بازگشتندی. (تاریخ بیهقی ص 246). تا نزدیک نماز پیشین بماند (حسنک). (تاریخ بیهقی ص 180). چون روز بنماز پیشین رسید امیر مطربان را اشارت کرد تا خاموش ایستادند. (تاریخ بیهقی ص 233). میان دو نماز پیشین و دیگر بخانه ها باز شدند. (تاریخ بیهقی ص 361). امیر نیز مجلس خود را خالی کرد... وآن خالی بداشت تا نماز پیشین. (تاریخ بیهقی ص 380). بباغ بوالقاسم ضرابی فرود آوردند و تا نماز پیشین روزگار گرفت. (تاریخ بیهقی ص 375). و نزدیک نماز پیشین دو سوار در رسید. (تاریخ بیهقی ص 493). بسیار مضایق بباید گذاشت تا بنزدیک نماز پیشین آنجا رسید. (تاریخ بیهقی). امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نمازپیشین بکرد. (تاریخ بیهقی). تا نماز پیشین نشسته بود که جز بنماز برنخاست و روزی سخت با نام بگذشت. (تاریخ بیهقی). میمنه ٔ علی تکین نماز پیشین بر میسره ٔخوارزمشاه برکوفتند و نیکو بکوشیدند و هزیمت بر خوارزمیان افتاد. (تاریخ بیهقی). دست ابراهیم بگرفت و به منا برد و آنجا نماز پیشین و دیگر و شام و خفتن و بامداد بکرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ربیعهبن هیثم گفت رحمه اﷲ رفتم اویس را ببینم، در نماز بامداد بود، چون فارغ شد، بتسبیح مشغول شد، صبر کردم تا فارغ شدبرخاست تا نماز پیشین بگذارد. (تذکرهالاولیاء عطار).به ادای فرض نماز پیشین مشغول بودند. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ص 85). هوا ابر بود خواجه از من پرسیدند که وقت نماز پیشین شده است. (انیس الطالبین بخاری). اظهار؛ بوقت نماز پیشین رفتن. (منتهی الارب).
|| (اِ) چیزی است از آن خرما که از آن رسن تابند. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به پیش و پیشند شود.

واژه پیشنهادی

نام پیشین شهر شازند

ادریس آباد


نام پیشین شهر بابل

بار فروش

بار فروش

معادل ابجد

نام پیشین شهر کاشمر

1529

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری